رفتیم خونه . من خوابیدم و شما بیرون تو محوطه برف بازی.
جمعه سر صبح همه بلند شدیم و رفتیم سنگک و حلیم گرفتیم و زدیم تو رگ . ظهر هم مامان چکدرمه درست کرده بود و نوش جون کردیم و شما همچنان بیرون مشغول آدم برفی درست کردن با کارن. سر شب بود که چند تا عکس ازتون گرفتم . رفته بودم ماشین مامان رو ضد یخ ریختم. درب رادیات عوض کردم. شیشه شوی ریختم و بنزینشم فول کردم و تو راه پرتغالکی هم خریدم.
خلاصه آخر هفته خوب و شادی رو داشتیم کنار همدیگه . گفته بودم که تایمهایی که خونه هستم دست و دلم به هیچ کار مثبتی نمیره این هفته و مقداری زیادی با موبایل و شبکه های اجتماعی مشغول بودم که گوئیا مامان خانوم ناراحت شده بودن(گرچه با من هم کار خاصی نداشتن) و تایم گرفته بودن که موجب شد اندکی بهم بریزم و این بهم ریختن (مثلا به عنوان یک مرد!!!) موجب بهم ریختن مامان خانوم شده بوده! و تحمل مقداری مقاومت منو نداشتن! این بود که از همون دیشب با گریه کردنش و علت نگفتنش منو حسابی بهم ریخت طوریکه هنوز هم نمیدونم کی میتونم خودمو جمع و جور کنم.
از صب نشستم اینجا جواب نامه دیوان رو میدم که بعدش اگه تموم بشه باید برم سراغ نامه بازرسی. کارهای جاری و عقب افتاده که پیشکش. (بی حال و بی انگیزه و با حس بسیار بد نسبت به زندگانی).
شدیدا دوستون دارم عزیزان من. بوووووس
تابستون...برچسب : نویسنده : eilayka بازدید : 106